[اون مافیای منه]p6

[اون‌مافیای‌منه]p6

ا.ت ویو
رفتم تو آشپزخونه
وایییی یعنی اون پسره مافیا بودهههه!
پدرم اونشب داشت با مافیا قمار میکرددد!
من خیلی بد رفتار کردممم!
نکنه منو بشناسهههه! (هه هه ا.ت جان به...رفتی😗)
با صدای یونا به خودم اومدم.
# هوی گاو
+ب..بله
# نیم ساعته دارم دیوار و صدا میزنم؟ برو سفارش میز سوم رو بگیر
+چیییی میز سهههه؟
# چته وحشی بیا منو بخور
+ میشه خودت بری؟
# چرا ؟
+واییی
# هوی ا.ت بگو ببینم چته
+هیچی هیچی خودم میرم..پوفف.
وای بدبخ شدم!
رفتم سمت میز سه سفارش و گرفتم اما سعی کردم زیاد سرمو بالا نیارم که قیافم معلوم نشه.
رفتم دوباره سمت آشپزخونه و سفارش هارو آماده کردم و بردم که با چیزی که اون پسره گفت یه لحظه میخکوب شدم.
+بفرمایید
& مرسی عزیزم
+وات؟ عزیزم؟
& بداخلاقی نکن بیبی مطمئن باش بهت خوش میگذره.

ودففف اون واقن فکر کرده من هر*زم!؟(عصبی)
میخاستم برگردم تو آشپزخونه که اون پسره دستمو گرفت
& هی نمیخای که هم شب سختی داشته باشی هم کارتو از دست بدی ؟
+ببخشید ولی من اون طوری که شما فکر میکنید نیستم لطفاً دستمو ول کنید
& اذیت نکن دیگه کوچولو.

میخاست نزدیکم بشه و بوسم کنه که..




خماری خخخ😁
لایک و کامنت یادت نره جیگر❤️💪🏽